سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پنهان در سکوت بلوط

پنهان در سکوت بلوط

گفتم اگر هیچکس نیس،خدا که هست....


خدایا،خدایا،خدایا....
چه بگویم از دل پر دردم که من هم آتش گرفتم از آتش شعله ور و سوزانی که دارد میسوزاند جنگل های بلوط را.


تا حالا غم بیماریت را داشتم،جنگل عزیزم اما حالا دردی هزاران بار بدتر را داری،که به خاکستر میکشاند زیباییت را.


ای خدامیشنوم ناله های درختان بلوطم را ،چگونه برایت فریاد بزنم که فریادم بی صداست.

جنگل بی پناهم این همان آتشی است که من ثمره ی

زیباییت ،یعنی بلوط را در آن داغ میکردم و داستانش را میگفتم ،چه کردی آتش با هویتم

،حالا من چه بنویسم از سکوت بلوط .


پنهان شد فریادم در دردهایت.جنگلهای بلوط عزیزم دیگر نیستید تا بخواهم داستان برایت بنویسم تا فریاد بزنم،

کمک بخواهم،سوختید و خاکستر

شدید،حالا من به کدام قامت استوار تکیه بزنم و از سایه ی با سخاوتش لذت ببرم.

عروس زاگرسم رویاهایم نیمه کاره با سوختنت سوخت.


ایلام ،ای سرزمینم،دردهایت سینه ام را میسوزاند،دیگر خاکت افسونگر نیست،

بلکه مزار درختان بلوط شد...


بهارت خزان شد،حالا دیگر گریه پناهم شد.


(( دنیا اطاقی))



+ نوشته شده در جمعه 94/3/15 ساعت 3:20 عصر توسط donyaotaghi |  نظر